همراه با کاروان حسینی / یازدهم ذیحجه

همراه با کاروان حسینی / دهم ذیحجه
۱۳۹۴/۰۸/۲۷
همراه با کاروان حسینی / دوازدهم ذیحجه
۱۳۹۴/۰۸/۲۷

همراه با کاروان حسینی یازدهم ذیحجه

کاروان از روستایی در دل بیابان به درآمد. جمعی از روستاییان به کاروان پیوستند و همراه شدند، و دیگران، ماندند و دور شدن کاروان را به نظاره نشستند.

زمانی نگذشت، تک سواری از دور، به تاخت نزدیک شد و خود را به کاروان رساند.

سراسیمه نزد قافله سالار رفت.

گفت؛ جانم به فدایت برگرد.

قافله سالار، کاسه ای از مشک، پُر آب کرد و به او داد. سوار نوشید و نفس تازه کرد.

گفت؛ به خدا قسم مردمی غَدّار در کوفه ساکن‏اند، شما را از جان و دل نمی‏خواهند.

قافله سالار، نگاهی به او کرد و اُشتر انباشته از نامه را به سوار نشان داد.

گفت؛ این نامه های مردمان کوفه است.

سوار، نگاهی از تردید به نامه ها کرد.

قافله سالار ادامه داد؛ و صاحبان همین نامه ها مرا می کشند!

سوار، به شتاب از اسب به زیر آمد و ردای او را گرفت.

گفت؛ هراس من از همین است. از کشته شدن کسی می‌ترسم که مصداق آیۀ

« الَّذینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

فارسی